در خبرها آمده بود: در يكي از روزهاي آخر هفته گذشته، فردي با نوبت قبلی براي معاینه همسر و دختر دو ساله‌اش به مطب يك پزشك متخصص در یزد مراجعه کرد.

 مادر كه دختربچه را براي معاينه ي پزشك در آغوش كشيد و به نزديكي دكتر آورد بناگاه پاي بچه به شلوار پزشك برخورد نمود كه با واكنش عجيب و غير قابل باور اين درمانگر مواجه شد. پزشک مزبورکه حسابي ازاین برخورد ناراحت شده بود، پس از تکاندن شلوارش با مشاهده لكه شدن شلوار به پدر و مادر بچه مي‌گويد: « شلوار مرا بايد ببريد، بشویيد و اتوكنيد و بياورید»!

 پدر و مادر دختر بچه اين حرف را شوخي تلقي كرده با معذرت خواهي لبخندي زدند.

 اما آنها درهنگام خروج از مطب، با تكرار اين درخواست روبه رو شدند. منشي پزشك با پس ندادن دفترچه بيمه، از آنهاخواست لحظاتی منتظر بایستند. سپس پزشک مزبور، با تعویض شلوار خود از منشي خواست: دفترچه بيمه را «گرو» گرفته تا اينكه شلوار را بشويند و اتو كرده و ظرف مدت يك روزه تحويل بدهند. آنگاه دفترچه‌شان را بگيرند! ساعت آوردن شلوار را نيز با سه بار تاكيد كردن تعيين كرد: «4 بعداز ظهر فردا»

 

ما، يعني گلابدان نویس شما فردايي‌ها، با خواندن اين خبر تصميم گرفتيم نامه‌اي به اين پزشك زجركشيده بنويسيم و تسلي‌بخش دل نازك و شكستني‌ آن عزيز باشيم. پس بخوانيد اين نامة «پر آب چشم» را. فقط افراد زير18 سال لطفاً نخوانند!

 

 

دكتر جان سلام. خبر هولناكي را خواندم و خيلي خيلي برايت دلواپس شدم. اميدوارم اين خبر صحت نداشته باشد. اگر هم صحت داشته باشد حداقل براي عزيزي چون تو اتفاق نيفتاده باشد. درخبر خواندم كه كودكي نادان و سنگدل، كفش خاك‌آلود خودش را به شلوار نازنين تو ماليده است. الهي من براي آن شلوار عزيزتر از جان بميرم. با خواندن اين خبر دردناك دلم آتش گرفت. الآن كه دارم اين سطور را مي‌نويسم، مثل اسفند روي آتش، قرار ندارم. مثل تكه‌اي دنبه كه روي آتش انداخته باشند دارم جلز و ولز مي‌كنم. دود مثل آتشفشان از كله‌ام بلند شده و سرم مثل قطار سوت مي‌كشد. الهي من پيشمرگ پاچه‌هاي آن شلوار بي‌بديلت بشوم. نمي‌دانم در آن لحظه، با ديدن آن منظره وحشتناك، چه به حالت آمد. كاشكي هيكل من زير خاك مدفون مي‌شد اما بر شلوار تو آن گردوخاك نمي‌نشست. مي‌دانم در آن لحظات خيلي عصباني بودي و نتوانستي درست تصميم بگيري. تصميمي كه مطابق شأن و جايگاه رفيعت باشد. كاش من بودم و در آن لحظات اندوهبار تو را در رسيدن به تصميمي صحيح مساعدت مي‌كردم.

 

 

دكتر جان، به تو حق مي‌دهم كه در آن لحظه، حال خودت را نفهمي؛ اما به من بگو چرا شلوارت را درآوردي؟ يكي از كارهايي كه مي‌توانستي بكني اين بود كه به جاي شربت و قرص و پماد، براي آن بچة بي‌زبان، يك آمپول بنويسي اين اندازه! وقتي مزه آن آمپول را مي‌چشيد، شيرفهم مي‌شد كه ديگر نبايد كفشش را روي شلوار عزيزت بمالد. باور كن دفعه بعد، قبل از ورود به اتاقت نه تنها كفشش را بلكه جورابش را هم درمي‌آورد تا نكند غباري بر روي آن شلوار محبوب بنشاند.

 

 

دكتر جان، چرا شلوارت را درآوردي؟ كار ديگري كه مي‌توانستي بكني اين بود كه از پدر آن كودك خاطي، مبلغي كثير به‌عنوان زيرميزي بگيري تا برايش درس عبرتي بشود و پيش از ورود به مطب تو، كفش بچه‌اش را ببرد كارواش و چنان بشويد كه بشود به تميزي شلوار تو. آن وقت ديگر بيم ماليدن كفش به شلوار در ميان نبود.

 

 

دكتر جان، چرا شلوارت را درآوردي؟ مي‌توانستي يك كار ديگر هم بكني. يعني تو هم كف كفشت را بمالي روي شلوار آن بچه تا بفهمد يك من دوغ چقدر كره دارد. البته مي‌دانم كه كف كفشت به اندازه سر سوزني هم خاك ندارد و هميشه مثل واكس روي كفشت، برق مي‌زند، اما به هر حال طرف حاليش مي شد كه اين كار چه آتشي به دل آدم مي‌زند.

 

 

دكتر جان، چرا شلوارت را درآوردي؟ چرا دفترچه بيمه گرو گرفتي؟ نگفتي شلوارت را ببرند براي شستشو و اتوكشي، اما نه آن را بشويند و نه اتو بكشند و بلكه قيد دفترچه بيمه را هم بزنند و بروند المثنايش را بگيرند؟ آن وقت شلوار عزيزت را هم از دست بدهي. اين چه ريسك بزرگي بود كه كردي دكترجان؟

 

 

دكتر جان، يك كار ديگر هم كه مي‌توانستي بكني و پايش هم محكم‌تر مي‌شد، اين بود كه به جاي دفترچه بيمه، خود بچه را گرو مي‌گرفتي. باور كن پدر آن بچه در كنار حياط همان مطب تشت مي‌گذاشت و هما‌نجا شلوار را مي‌شست و اتو مي‌آورد همانجا اتو مي‌كرد و دو دستي تحويلت مي‌داد. آن وقت كار به مطبوعات و نظام پزشكي و ديگر جاها هم نمي‌كشيد. بله دكتر جان، مي‌توانستي يكي از اين كارها يا براي محكم‌كاري همة اين كارها را بكني. اما به تو حق مي‌دهم كه در آن لحظه بحراني نتواني درست تصميم بگيري. تصميمي كه مطابق با شأن و جايگاهت باشد دكتر جان!

 

 

راستي دكتر جان، بدون شلوار چطور توانستي بروي خانه؟ هر چه به كله‌ام فشار آوردم نتوانستم كشف كنم با اين يكي بحران چه كردي؟!

 

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا